مقالات

۵۷- شاه مضراب

شاه مضراب
به مناسبت سیزدهم دی ماه 
زادروز استاد محمدرضا لطفی
بهراد توکلی

سیزدهم دی ماه مصادف با زادروز استاد یگانه و هنرمند بی بدیل استاد محمدرضا لطفی است 
مناسب دیدم در این اولین سالی که در چنین روزهایی از ایشان دور هستم چند سطری به تناسب ظرفیت قلم در وصف ایشان بنگارم 
اما هجوم خاطره ها صف کلمات را  در هم می شکند و سخن در هم می ریزد و تو مجبور می شوی همه را یک به یک کنار بگذاری و آنچه بیشتر لحظه ات را در بر گرفته بنگاری … 
شاید شایسته تر،  کلام نباشد و کوک کردن سازی و نغمه ای فراگرفته از او را تحویل درس دادن ارزنده تر اما او خود جسارت گفتن را به ما آموخت لذا از خودش هم طلب پوزش از قصور قلم دارم 

یکی مرد جنگی…

چند سالی که توفیق داشتم هر روز در محل کارشان باشم آنچه از ابتدا تا آخرین روز وداعم با او هماره حیرت من را برانگیخته است ، توان خارغ العاده روحی و جسمی استاد در پیگیری و تلاش در مسیر موسیقی ایران است هر روز ساعت هفت در سر کار حاضر شدن و دوازده ساعت مداوم کار کردن آنهم در سن بالای شصت سال فقط و فقط از یک عاشق بر می آید و بس ، گاه صبح ها ساعت شش و نیم با خودروی پرایدم به آتی ساز می رفتم و تک زنگی به منزل شان می زدم و استاد پایین می آمد و با هم به محل کار می رفتیم خاطرم هست یک روز استاد کمی تاخیر داشتند با خود اندیشیدم دیشب خیلی خسته بودند و حتما خوابشان برده است 
وقتی پایین آمدند پس از سلام و احوالپرسی گفتند :
 “توکلی جان ببخش داشتم این مقاله ی کتاب سال رو تموم می کردم که امروز باید بفرستیم برای مجوز، از پنج صبح نشستم تا الان تموم شد”! 
روزها هم که برنامه مشخص بود صبحانه مختصری و تا ساعت نه مشغول نوشتن تا ساعت ۱۲ تدریس ، ۱۲ تا ۱ وقت ناهار و همزمان جلسه! ساعت ۱ تا ۳ شنیدن آثار جوانان که به دفتر رسیده بود و نوشتن نقاط قوت و ضعف آنها،  3تا ۵ تدریس ، ۵ تا ۷ آزمون از هنرآموزان متقاضی شرکت در کلاس های مکتب خانه … روزهایی هم که کلاس نبود ضبط و کار روی تولیدات و تمرین های گروه و جلسات با متقاضیان ملاقات ها و ….
فقط جمعه را در منزل بودند که آنهم بعضن باز مزاحمشان می شدم برای هماهنگی امور کنسرت ها!
و نه یک هفته … دو هفته … که هشت سالی که من خود شاهدش بودم …
یک بار پرسیدم :
 “آقا خسته نمی شین؟”
 لبخندی زد و گفت : “عشق خستگی نمی شناسه آقای توکلی “
 اما واقعن گاهی جسم تنومندشان مانند همه ی ما همراهانش نمی کشید اما یقین دارم همان تندی های مهربان را که با گاه با ما می کرد ، ده ها برابر به جسم خود…

استوار…
بعد از کنسرت نیاوران هجمه های سازمان یافته مطبوعاتی علیه شان آغاز شد ، برخی اظهار نظر ها که از روی دلسوزی می کردند پیراهن عثمان می شد و بالا می رفت در این میان ما بیش از او متاثر می شدیم خاطرم هست مصاحبه کیهان فرهنگی جنجال به پا کرده بود . 
گفتم : “استاد حالا یک سری حرف های خصوصی تان را نمی زدید چه می شد؟”
 گفت : ” اگر می گفتم می رفتم روی تخته سنگی سوت می زدم همه می گفتند چقدر رمانتیک و به به و چه چه هم می کردند”

This dental drug is really a prescribed therapy for erection dysfunction. viagra cipla may be the brand associated with Zenegra. Because it can be utilised when necessary, many physicians look at HIFU as levitra viagra an choice method if other prostate cancer treatment options do not work. Targeting this thing, herb pasta avail great befits to improving energy level for more sexual pleasure during coition. viagra ordering on line What is Thrush? – Where no prescription tadalafil Can You Get Treatment from a qualified professional, whether that ends up being a doctor, a physical therapist, or even a chiropractor.

دار و دسته ی باند امنیتی بسیار کوشیدند ایشان را  به مهدی کلهر مشاور مطبوعاتی وقت وصل کنند اما تا آنجا که من دیدم خصوصا به دلیل اینکه بسیاری از کسانی که درخواست ملاقات داشتند ابتدا با من و تلفن همراه من تماس می گرفتند ، تماس یا ملاقاتی با او جز یک بار که به کنسرتشان آمده بود نداشتند، چه رسد به خط گیری و ….
اما هرگز ندیدم خمی به ابرو بیاورد بارها برای مصاحبه به ایشان می گفتم خودشان قبل از چاپ متن ها را چک کنند اما باز برخی دوستان مطبوعاتی کار خودشان را می کردند و به سفارش امنیتی های دیروز و متولیان فرهنگی امروز آنچه می خواستند می نوشتند تا اینکه بعد از آن مصاحبه کذایی با آسمان با تصمیم شد که مصاحبه با  ایشان فقط به صورت مکتوب صورت پذیرد که دست مافیاهای موسیقی و خبرنگارانشان از تحریف کوتاه شود.

آزاد..

شاید همیشه این سوال برای بسیاری بوده و هست و بار ها از خود من (و ای بسا از خود استاد) پرسیده اند که چرا به عنوان  یکی از نزدیکترین همراهان و شاگردانش در مواضع اجتماعی ، سیاسی و حتی اعتقادی با او اختلاف دارم و چگونه با هم کار می کنیم و دوستی (واژه ای که ایشان لطف داشتند و بکار می برند) و شاگردی من ایشان را همچنان پا برجاست ؟ 
بسیار ساده بود ایشان همیشه به من می گفتند “تو برای خود ، خودت تصمیم می گیری وجه مشترک ما موسیقی است ” و همین وجه بود که این رابطه را تا به امروز از گزند حواشی آن حفظ کرده است 
هرگز برای کسی تصمیم نگرفت و نمی گیرد خود آزاد بود و آزادگی را پاس می داشت اگر چه برخی نظرگاه هایش با آنچه من می اندیشیدم تفاوت داشت اما یقین دارم که به آنچه که می گفت باور داشته و دارد 
استاد اگر تاریخ می نوشت برای موسیقی بود اگر وارد سیاست و اجتماع می شد باز برای موسیقی بود ساده تر بگویم نفس کشیدنش هم برای موسیقی بوده و هست..
هرگز برای خود چیزی نخواست همیشه در فکر این بود که با میراث پدری اش ( که هرگز از ان استفاده نکرده) بنیادی شبانه روزی برای موسیقی بنا کند .. و ده ها نکته دیگر که بیم آن دارم طرح آن مطلوب استاد نباشد .

قافله سالار
در چنین روزهایی او شصت و هفت ساله می شود کمی کسالت بر جسمش مستولی شده و مشغول درمان است امید دارم سالهای سال سایه شان بر سر شاگردان و علاقه مندان فرهنگ ایران زمین مستدام باشد 
و باز می گویم نوشتن از همه ی ابعاد هنری و شخصیتی او نه در توان دانش و نه در قوه ی عاطفی من می گنجد .
خوب می دانم گروهی برای مخدوش کردن حقیقت متملق ام می خوانند (که همیشه خوانده اند ) و بی هنرانه  نظر به عیب کنند 
لیک آنانکه به دور از هیاهو ها و باند بازی ها ، با احترام به آزادی فردی در اعتقاد و بیان آن به کارنامه قافله سالار می نگرند 
قبل از توصیف آن گوش و ذهن شان را بسیار وامدار شاهِ مضراب می یابند…
خاطرم هست یکبار خسته از کارهای طاقت فرسای شب های کنسرت به خانه پدر رفتم با مادر کمی از مشکلات کار و ناهمواری های اجرای کنسرت شکوه کردم . خندید و گفت :
“وقتی نوجوون بودی و هر شب با کاست ساز استاد حال می کردی حالا باید سختی اش رو هم بکشی همه اش که حال نمی شه!”
بله استاد 
وامدار لحظه های نابی هستیم که از کودکی برای ما ساخته اید 
و تا زنده هستیم بدهکار صدای ساز شما و استادان بزرگ تاریخ موسیقی این سرزمین 
تولدتان مبارک استاد

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *